پدر عزیزم،
همیشه ...
از آمدن «ن» بر سر کلمات می ترسیدم
«ن» بودن تو
«ن» ماندن تو
کاش این بار حداقل
دلِ واژه برایم می سوخت
و خبری می داد
از «ن» رفتن تو
پدر عزیزم،
تو در تمام زبانها ترجمه لبخند بودی و من امروز چه ناامید راه رفتم و تمام
شهر زیر پایم تمام شد اما تو هیچ کجا نبودی
پدر عزیزم،
می دانم...
بی تو هم می شود زندگی کرد
قدم زد،
چای خورد،
فیلم دید،
سفر رفت؛ ...
فقط
بی تو نمی شود
به خواب رفت!
پدر عزیزم،
همه میگویند
چه مهربان بود این مرد
اما هیچ کس نمی داند
که تمام زندگی من بود این مرد
و من می دانم که بعد از تو
تنهایی،
شاخهی درختی می شود پشتِ پنجرهاَم
که گاهی لباسِ برگ میپوشد
و گاهی لباسِ برف
اما...،
همیشه با من خواهد بود ....
:: موضوعات مرتبط:
پدر عزیزم... ,
,
|
امتیاز مطلب : 76
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16