خلاصه داستان: اردلان تمجید (با بازی سلطانی) ۲۰ سال پیش، پس از رها کردن نامزد سابقش مریم (شقایق فراهانی)، با زنی متمول به نام رعنا (زنگنه) ازدواج میکند. حالا این ازدواج به جدایی رسیده و زن، بچههایش را میخواهد اما مرد امتناع میکند و ...
جمعه 8 شهريور 1392 ساعت 16:39 |
بازدید : 82 |
نوشته شده به دست mehdi.ma31 |
(نظرات )
او از مشکلاتی که با آن دست و پنجه نرم میکند سخن میگوید اما از مسوولانی که گاهی میتوانند دری را بکوبند و به او سلامی بدهند نیز گلهمند است و حتی از بر زبان آوردن آن انتظارهای بهحق پرهیز دارد
مقدمه ای برای آغاز ... اهل شهر فین هرمزگان است، ساکت است و آرام! حتی وقتی از لحظه تصادفش میگوید، توی نگاهش، بغض است و ناراحتی! آنقدر که باور میکنی همه آن لحظههای سخت را پشت سر گذاشته و حالا... راضیه سلیمانیپور فقط به آینده فکر میکند... آیندهای که میتواند روشن باشد! 16 سال از بهترین روزهای عمرش را در مرکز فرهنگی هنری کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شهر فین گذرانده بود.
او از مشکلاتی که با آن دست و پنجه نرم میکند سخن میگوید اما از مسوولانی که گاهی میتوانند دری را بکوبند و به او سلامی بدهند نیز گلهمند است و حتی از بر زبان آوردن آن انتظارهای بهحق پرهیز دارد
با راضیه سلیمانیپور که در شانزدهمین جشنوارهی بینالمللی قصهگویی کانون در بخش قصهگویان صوتی شرکت کرده است به گفتوگو نشستهایم.
روز واقعه
اسفند ماه سال 89 همزمان با جشنواره بینالمللی قصهگویی در بندرعباس بود. قرار بود در برپایی جشنواره با مرکز استان همکاری کنیم بعد از اتمام مراسم افتتاحیه من از بندرعباس به فین برگشتم و براساس برنامهریزی که از سوی ستاد شده بود قرار شد دو روز بعد برای انتقال چند قصهگوی بینالمللی به مدارس فین به بندرعباس بیایم که این قصهگویان را همراهی کنم. ساعت 6 صبح از فین حرکت کردیم که ساعت 9 صبح نزدیک کوه گنو که در 30 کیلومتری بندرعباس است دچار حادثه شدم. از ماشین به بیرون پرت شدم و از ناحیه سر، دست و پا و کمر دچار صدمه شدم. مهره کمرم شکست و نخاع آسیب دید و بعد از 5 روز عمل جراحی شدم و یک سال با صندلی چرخدار حرکت میکردم و الان نیز به سختی و فقط با واکر میتوانم راه بروم.
روزهای سخت
بعد از این حادثه، مدتی گذشت تا من و خانوادهام متوجه شویم چه اتفاقی برای من افتاده است. رو به رو شدن با این واقعیت که من باید از این به بعد، روی صندلی چرخدار و با واکر زندگی کنم، سخت بود؛ هم برای من، هم برای خانوادهام! یعنی در وهله اول، اصلاً قبول نمیکردم که حتی برای چند دقیقه روی ویلچر بنشینم؛ اما بالاخره قبول کردم که ویلچر پای دوم من باشد البته برای مدت فقط یکسال.
هیچ وقت فراموش نمیکنم...
موقعی که از بیمارستان مرخص شدم و با پسر دو سالهم مواجه شدم اصلا من را نپذیرفت. وقتی بعد از چند هفته که به وضعیت من عادت کرد و از من تقاضای انجام دادن کارهایش را داشت و من عاجز از انجام کارهایش، فقط سکوت میکردم آن روزها رو هیچ وقت فراموش نمیکنم.
همراهی خانواده ...
بحران روحی سراغ هر کسی میآید؛ اما من هیچوقت نخواستهام افراد خانواده، ناراحتیام را ببینند؛ چون آنها همیشه بهترین همراهم بودهاند. مخصوصاً دخترم.هیچوقت هم به خدا نگفتهام چرا من؟! چرا این حادثه باید برای من اتفاق بیفتد؟! البته مواقعی بوده که فکر کردهام دیگر نمیتوانم ادامه بدهم، ولی خیلی کوتاه مدت بوده؛ چون افرادی را دیدهام که شرایط خیلی سختتری نسبت به من دارند و موفق هم هستند.
زمانی که تازه آسیب دیده بودم، همیشه فکر میکردم چرا نباید منبعی باشد که به من بگوید حالا چهطور رفتار کنم، چهطور زندگی کنم... یعنی کلاً در زمینه ضایعه نخاعی و چگونگی کنار آمدن با آن به من و خانوادهام آگاهی بدهد.
از قصه گویی حضوری تا قصهگویی صوتی راهی نیست..
در سال 89 در جشنوارههای قصهگویی به صورت حضوری شرکت کردم و در سال 90 با ولیچر فقط قصهها رو دیدم ولی امسال در شانزدهمین جشنواره قصهگویی بندرعباس در بخش صوتی شرکت کردم چون از حضور با واکر روی صحنه خجالت میکشیدم.
حضورم با واکر بر کارم تاثیر نگذاشت
بچهها ابتدا این وضعیت من رو سخت پذیرفتند ولی به مرور زمان و با حمایت همکارانم در مرکز کارهای سنگین به همکارانام و کارهای ساده به من واگذار شد و هیچ وقت اجازه ندادم که این وضعیت بر روحیه بچهها تاثیری بگذارد.
حرف آخر ...
همیشه دنبال فرصتی بودم که بتوانم از همه همکارانام و مسوولانی که در این مدت به من و خانواده ابراز محبت کردند تشکر و قدردانی کنم.
نقل از : پایگاه خبری کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
مصاحبه از: زینب الهینژاد
بابد بگم که ایشون یکی از فامیلهای بنده هستن؛ازتون میخوام برای بهبود هر چه زودتر ایشون دعا کنید
در ضمن خــــــــــــــــــلی مهربون هستن
هرچی بگم از ایشون کم گفتم
خوبی آدم ها همینطوری معلومه،اما خوبی ایشون به من یکی ک ثابت شده
خلاصه داستان: افسانه دختر بدنام محل که مورد توجه همسایه ها است به علت بدهی های خود و پدرش تحت فشار و در آستانه فروپاشی کامل اخلاقی است . او پس از ربودن سفته های پدرش به هنگام فرار با حاج یوسف روحانی زاهد مخل برخورد می کند حاج یوسف در مسیر کمک به افسانه دچار مشکلاتی میشود ….
سه شنبه 5 شهريور 1392 ساعت 16:22 |
بازدید : 72 |
نوشته شده به دست mehdi.ma31 |
(نظرات )
هر وقت من یک کار خوب انجام میدم مامانم به من می گه بزرگ که شدی برات یک زن خوب می گیرم.تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است
حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند.در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم.
از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود.در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده.
مهم اشق است !اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم.
مهریه و شیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند. همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی داییمختار با پدر خانومش حرفش بشود دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود.. خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد.
البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند!اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد.
میگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید. ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست.. از آن موقه خاله با من قهر است.قهر بهتر از دعواست. آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری میکند.
سه شنبه 5 شهريور 1392 ساعت 16:13 |
بازدید : 85 |
نوشته شده به دست mehdi.ma31 |
(نظرات )
تا به امروز پیش خودتان تصور کرده اید که اگر روزی زن شما ، در محل کارتان ، رئیس شما بشود ، چه عواقبی خواهد داشت ؟اگر مایلید تا گوشه ای از عواقب شوم این وضعیت را دریابید ، این مطلب را تا آخر ، به دقت مطالعه کنید !
اگر یکروز ، چند ساعت دیر به محل کارتان برسید ... واکنش همسر/رئیس شما : این چه موقع اومدن به سر کاره ؟ می دونی ساعت چنده ؟ چرا اینقدر دیر اومدی ؟ چیکار می کردی ؟ کجا بودی ؟ با کی بودی ؟ نکنه یه زن دیگه گرفتی ؟! خائن ! این چوب دستی من کجاست ؟! دیگه حق نداری پاتو نه توی خونه و نه تو اداره بذاری !
اگر یکروز از ارباب رجوع ، زیر میزی یا همان رشوه ، دریافت کنید ... واکنش همسر/رئیس شما : این چه کاری بود که تو کردی ؟ چرا این کار رو کردی ؟ مگه حقوق خودت برات کافی نبود ؟ مگه خرج و مخارجت در ماه چقدره ؟ چرا خرجت اینقدر رفته بالا ؟ نکنه یه زن دیگه گرفتی ؟! خائن ! این چوب دستی من کجاست ؟! دیگه حق نداری پاتو نه توی خونه و نه تو اداره بذاری !
اگر یکروز ، تقاضای چند روز مرخصی نمایید ... واکنش همسر/رئیس شما : چرا تقاضای مرخصی کردی ؟ دیگه چه اتفاقی برات افتاده ؟ جایی می خوای بری ؟ کجا می خوای بری ؟ چرا می خوای بری ؟ با کی می خوای بری ؟ نکنه یه زن دیگه گرفتی ؟! خائن ! این چوب دستی من کجاست ؟! دیگه حق نداری پاتو نه توی خونه و نه تو اداره بذاری !
اگر یکروز در پرونده هایی که زیر دست شماست ، اشتباهی رخ دهد ... واکنش همسر/رئیس شما : چرا این اشتباه رو مرتکب شدی ؟ چرا توی کارت دقت نکردی ؟ چرا چند وقته که بی دقت شدی ؟ چرا اینقدر حواست پرته ؟ انگار که فکر و ذکرت یه جای دیگست ؟ حواست کجاست ؟ هوش و حواست پیش کیه ؟ به کی داشتی فکر می کردی ؟ نکنه یه زن دیگه گرفتی ؟! خائن ! این چوب دستی من کجاست ؟! دیگه حق نداری پاتو نه توی خونه و نه تو اداره بذاری !
اگر یکروز ، بعنوان کارمند نمونه اداره معرفی شوید ... واکنش همسر/رئیس شما : از صمیم قلب بهت تبریک می گم . تو بعنوان کارمند نمونه شناخته شدی . حالا بگو ببینم ، چی شد که یکدفعه اینقدر عوض شدی ؟ چی باعث شده که اینقدر خوب کار کنی ؟ انگیزت برای خوب کار کردن چی بوده ؟ مشوقت کی بوده ؟ نکنه یه زن دیگه گرفتی ؟! خائن ! این چوب دستی من کجاست ؟! دیگه حق نداری پاتو نه توی خونه و نه تو اداره بذاری !
اگر یکروز بخواهید از کارتان استعفا دهید ... واکنش همسر/رئیس شما : چرا می خوای استعفا بدی ؟ مگه اتفاقی افتاده ؟ پس مخارج زندگی رو چطوری می خوای تامین کنی ؟ مگه شغل بهتری پیدا کردی ؟ چه شغلی ؟ کی برات پیدا کرده ؟ نکنه یه زن دیگه گرفتی ؟! خائن ! این چوب دستی من کجاست ؟! دیگه حق نداری پاتو نه توی خونه و نه تو اداره بذاری !
امیدوارم که با خواندن این مطلب ، به عمق فاجعه پی برده باشید ! پس به شما توصیه می شود که یا زوجه ای که رئیس باشد اختیار نکنید ، یا نگذارید که خانومتان رئیس شما بشود ، و یا اگر هم یک زمانی خدایی نا کرده ، روم به دیوار ، خانوم شما رئیستان شد ، سریعا و بدون هیچگونه معطلی ، از محل اداره متواری شوید و به دنبال یک شغل دیگر بروید !...
سه شنبه 5 شهريور 1392 ساعت 2:44 |
بازدید : 118 |
نوشته شده به دست mehdi.ma31 |
(نظرات )
پسره میگه من عاشقتم میخوام باهات ازدواج کنم. دختر: خونه داری؟ نه... دختر حرفشو قطع میکنه: بی ام و داری؟ نه... چقدر حقوق میگیری؟ پسر: حقوق ندارم آخه... دختر: برو گمشو چی فکر کردی به من پیشنهاد دادی؟ و میره .......
پسر با خودش میگه: من چند تا ویلا دارم خونه واسه چی؟ یه پورشه با بنز دارم بی ام و دوست ندارم. چجوری حقوق بگیرم وقتی مدیر شرکتم
دو شنبه 4 شهريور 1392 ساعت 13:42 |
بازدید : 85 |
نوشته شده به دست mehdi.ma31 |
(نظرات )
گاهی عشق بر خلاف قوانین فیزیک عمل میکند … هرچه به معشوق نزدیک تر می شوی دورتر به نظر می رسد هرچه فاصله اش بیشتر میشود بزرگتر دیده میشود چشم میبندی ، میبینیش ، چشم باز میکنی ، نیست هرگاه دیدی چنین است صمیمانه به خودت تسلیت بگو !